معنی شهرى کهن در عراق امروزى

لغت نامه دهخدا

عراق

عراق. [ع ِ] (اِخ) عراق عجم:
اهل ع-راق در عرقند از حدیث تو
شروان به نام تست شرف وان و خیروان.
خاقانی.
قدرش عراقیان چه شناسند کز سخن
چون آفتاب امیر خراسان شناسمش.
خاقانی.
چو طالع مدد کرد و بخت اتفاق
گرفتم به بازوی دولت عراق.
(بوستان).
رجوع به عراق عجم شود.

عراق. [ع ِ] (ع اِ) نام پرده ای است در موسیقی که به وقت چاشت سرایند. (آنندراج):
تا مطربان زنند لبینا و هفت خوان
در پرده ٔ عراق و سرزیر و سلمکی.
میزانی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
عراقی وار بانگ از چرخ بگذاشت
به آهنگ عراق این بانگ برداشت.
نظامی.
آه کز یاد ره و پرده ٔ عراق
رفت از یادم دَم تلخ فراق.
مولوی.
رجوع به عراقی شود.

عراق. [ع َ] (اِخ) محله ٔ بزرگی است به شهر اخمیم مصر. (معجم البلدان).

عراق. [ع ُ] (ع اِ) استخوان که گوشت آن خورده شده باشد. (اقرب الموارد). استخوان با گوشت. (منتهی الارب) || آب صافی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || باران بسیار. (از اقرب الموارد).

عراق. [ع ِ] (اِخ) کشور عراق یا عراق عرب در حال حاضر از ممالک، واقع در جزیره العرب و همجوار کشور ایران است و حدود آن: از شمال، ترکیه، و از شرق، ایران و از غرب، سوریه و از جنوب، نجد و خلیج فارس است و در حدود 442، 442 هزارگز مساحت و 7 میلیون جمعیت دارد. این سرزمین از دو قسمت تشکیل شده است، یک قسمت کوهستانی و قسمت دیگر بیابان سهل و هموار. در حدود یک هشتم آن کوهستانی است و رودها و انهار و غیره در این ناحیه ٔ کوهستانی است و اغلب این قسمت کردنشین است و مردم آن به کار گله داری و احیاناً زراعت اشتغال دارند و در حدود 600 هزار نفر مردمی باهوش و مستعد و جنگجویند و از لحاظ آداب و عادت و رسوم و زبان آریائی و از اقوام مادی میباشند. در «سرزمین خلافتهای شرقی » و «الموسوعه » آمده است که بین النهرین بدو قسمت مجزا تقسیم شده است قسمت شمالی یعنی سرزمین قدیم آشور و قسمت جنوبی. عربها قسمت شمالی بین النهرین را جزیره و قسمت جنوبی را عراق نامیده اند و حدود آن از بلاد شرق اردن و از کشورهای آسیائی است.بنابر گفته ٔ فرید وجدی 750 کیلومتر طول و سیصد کیلومتر عرض دارد و بگفتار المنجد 500، 453 کیلومتر مربع است و سکنه ٔ آن در حدود 5 میلیون نفرند و حدود آن شرقاً ایران، شمالاً ترکیه، غرباً سوریه و کشور هاشمی اردن و جنوباً کشور سعودی و کویت و خلیج فارس است و در جهت مناطق شرقی کوههای بلند و مرتفعی است که مهمترین آنها کوه های کردستان است. بجز آن منطقه بقیه اراضی وسیعی است که قسمتی از آن ریگ زارست و قسمتی زمین قابل زرع و سرسبز مانند نواحی فرات و دجله و شطعرب.
وضع جغرافیائی عراق قدیم: عراق در دوره های گذشته شامل دو قسمت یا مملکت بوده است: بابل، کلده. در سال 33 قبل از میلاد مسیح اسکندر مقدونی بر آن حکومت میکرد و سپس به سال 302 م. حکومت ساسانیان بر آن خطه مستقر گردید و همچنان مدتها بر آن سرزمین حکومت کردند و هم اکنون آثاری از آن دوران باقی است که از راه حفاری و غیره به دست آمده است.
پس از ظهور اسلام و فتوحاتی که نصیب مسلمانان شد عراق نیز مانند بسیاری از کشورهای این منطقه در تسلط و استیلای مسلمین درآمد و شاید شهرت آن به عراق بنا بر گفته ٔ فرید و جدی از همان زمان باشد از طرفی یاقوت گوید: عرض عراق از جهت خط استواء 31 درجه است و طول آن 75 درجه و 30 دقیقه است و دورترین شهرهای آن در عرض از خط استواء عکبر است بر طرف غربی دجله و عرض آن 32 درجه و 30 دقیقه است و آن آخرین منطقه است که در اقلیم سوم از عراق واقع است و بعداز عُکبرا عراق داخل در اقلیم سوم شود تا حلوان و عرض آن 34 درجه است که دسکرهالملک جلولاء، و قصر شیرین باشد و بیشتر آن، واقع در اقلیم سوم است مانند قادسیه و حلوان و عذیب نیز از اقلیم سوم اند، حدود آن مورد اختلاف است. حمداﷲ مستوفی گوید: در مسالک است که عراق عرب را دل ایران شهر خوانده اند و چون دل سلطان وجود است ابتداء بشرح آن اولی بود، و در صورالاقالیم گوید که چون عراق عرب در قبله ٔ ایران زمین افتاده است آن را مقدم داشتن اولیتر است... حدودش تا بیابان نجدو دریای فارس و کردستان پیوسته است. طولش از تکریت تا عبادان صد و بیست و پنچ فرسنگ و عرض از عقبه ٔ حلوان تا قادسیه محاذی بیابان نجد هشتاد فرسنگ و مساحتش ده هزار فرسنگ است، شهرهای آن عبارتند از بغداد. کوفه. بابل. بصره. تکریت، حلوان، حیره و سامره. (از نزههالقلوب ص 28 و 43). در کتاب سرزمین های خلافت شرقیه آمده است: طبیعت جلگه ٔ پهناور بین النهرین را که فرات و دجله در آن جاری است دو قسمت کرده است قسمت شمالی بین النهرین را جزیره و قسمت جنوبی را عراق مینامیدند. عراق بمعنای کناردریا و بمعنی ساحل نیز آمده است ولی معلوم نیست اصل این کلمه چه بوده است. اصولاً سرزمین رسوبی را اعراب سواد یعنی خاک سیاه نامیده اند. و رفته رفته کلمه ٔ سواد با عراق یکی شد و عبارت بود ازتمام سرزمین بابل. سرحد بین جزیره و عراق در دوره های مختلف تغییر پیدا میکرد در قدیم حد آن خطی بود بطرف شمال از انبار، واقع در ساحل فرات به تکریت در ساحل دجله و بعداً خطی قرار دادند که از تکریت تقریباً بسمت باختر کشیده میشد و بدین ترتیب بسیاری از شهرهای ساحل فرات را که در شمال انبار قرار داشت داخل در منطقه ٔ عراق نمودند. دجله در تورات بنام دیگلات آمده است. چون خلافت از امویان به عباسیان رسید اوضاع چنین اقتضا کرد که پایتخت جدیدی برای دولت تازه انتخاب کنند از این جهت خلیفه ٔ دوم عباسی بغداد را در کنار دجله درست کرد و بعد از مدتی این پایتخت جدید رونق یافت و مرکز خلافت عباسیان شد. در قرون وسطی اوضاع طبیعی عراق با امروز بسیار تفاوت داشت و تغییراتی در مجرای دجله و فرات حاصل گشته که موجب تغییرات این سرزمین شده است. اولین نهری که از فرات جدا میشد و به دجله میریخت نهر عیسی بود که در سال 145 هَ. ق. منصور خلیفه عباسی بالای مصب آن در دجله شهر مدور را ساخت که هسته ٔ شهر بغداد شد. از جمله مناطق مهم عراق مدائن بود که ظاهراً از هفت شهر تشکیل میشد. شهر کهنه یعنی طیسفون، اسبانبر، رومیه، بهرسیر که اصل آن اردشیر است و ساباط که ایرانیان آن را بلاس آباد میگفتند. کاخ ساسانیان که هنوز آثاری از آن هست و ایوان کسری نام نهاده اند یکی از آثار مهم ایرانی است. در اواسط قرن دوم هجری منصور مصمم شد که طاق کسری را خراب کند و سنگ و آجر آن را در بنای جدید یعنی بغداد بکار برد لکن منصرف شد. مدائن امروزه که خرابه ای بیش نیست در قرن چهارم شهری پر جمعیت و زیبا بوده است که جغرافیانویسان عجایبی در مورد آن نوشته اند. از جمله شهرهای مهم دیگر عراق قدیم واسط و بطایح که تقریباً ایالت مهمی بوده است و بصره و جز آنها بوده است که بعضی هنوزهم اعتبار خود را حفظ کرده است و بعضی ویران شده است. عربها بین النهرین را بدو ناحیه تقسیم میکردند. یکی ناحیه ٔ سفلی و دیگری ناحیه ٔ علیا. بین النهرین سفلی را عراق مینامیدند و مرز شمالی آن خطی بود از خاور به باختر که از دجله شروع میگردید و به فرات ختم میشد. در زمان عباسیان بغداد بزرگترین شهر عراق بود ولی یک قرن پیش از بنای بغداد سلسله ٔ مسلمانها پس از فتح عراق سه شهر بزرگ عربها که آن را دجیل نامیده اند بنا کردند که واسط، کوفه و بصره باشد این سه شهر تا چندین قرن رونق داشتند. بین النهرین علیا را عربها جزیره مینامیدند زیرا که دشتهای پهناور از آب های فرات ودجله ٔ علیا و جویها و نهرهایی که در جنوب آن دشتهای پهناور به رود مزبور می پیوستند احاطه شده که دو شط بزرگ را بهم وصل میکرد امتداد داشت. در مشرق جزیره یا بین النهرین علیا ایالات آذربایجان واقع بود و از بالا به رود ارس و از پائین به سفیدرود که هر دو به دریای خزر میریزند محدود میگردید از آثار این مناطق ارومیه است. در اقرب الموارد آمده: عراق بلادی است مشهوراز عبادان تا موصل در طول و از قادسیه تا حلوان در عرض و عراق در لغت بمعنی کناره ٔ دریاست و چون عراقین عرب و عجم بر کنار دریااند عراق گویند.
مردم عراق: اقوام مختلف این سرزمین عبارتند از عرب و ترک و کرد و فارس. در سنوات متمادی عده ای مردم ایران بدانجا مهاجرت کرده اند و بواسطه ٔ وجود اعتاب مقدسه شیعیان به آن سرزمین مسافرت میکنند. بر روی هم 70 درصد عرب و 20 درصد کرد و 4 درصد فارس و 5 درصد ترک و مردم دیگرند. مذاهب مختلفی وجود دارد مانند اسلام، یهود، مسیحی، و اقلیتهای دیگر آسوری و یزیدیه و صابئیه. در این سرزمین با آنکه زبان رسمی عربی است معذلک بزبان کردی، ترکی و فارسی نیز صحبت میشود و زبانهای دیگر نیز مانند آرامی، عبری و سریانی هست که ویژه ٔ معابد است لکن تمام این ادیان و زبانها در زبان رسمی که عربی است مستهلک گردیده است و مذهب همان اسلام است. شهرهای مهم آن بغداد، مرکز حکومت کشور و کربلا، نجف، موصل، کرکوک، بصره، حله، کوفه، خانقین، سلیمانیه، و جز آنهاست.
نهرها: در این سرزمین دو نهربزرگ وجود دارد، یکی دجله و دیگری فرات، دجله در طول 1800 کیلومتر و فرات در 2350 کیلومتر جریان دارد. نهرهای کوچک بسیار نیز وجود دارد و دو دریاچه ٔ کوچک نیز مانند دریاچه ٔ الحمار بمساحت 5200 کیلومتر مربع در جنوب بین بصره و ناصریه و دریاچه ٔ حیاتیه بمساحت 140 کیلومتر مربع بین رمادی و فلوجه و اهواز وجود دارد.
راهها: سه راه آهن بزرگ در عراق وجود دارد. اول بین بغداد و بصره که دو رشته، بموازات هم است، دوم بین بغداد و کرکوک و سوم بین بغداد و موصل و راههای شوسه عبارتند: 1- راه بغداد - کویت - عماره - بصره. 2- بغداد - کرکوک - اربل - موصل. 3- بغداد - سامرا - تکریت - موصل. 4- بغداد - نجف - حائل - مدینه. 5- بغداد - رمادی - رطبه - دمشق. 6- بغداد یعقوبیه - خانقین.
ملتها و دولتها که بر عراق حکومت داشته اند:
ملتهای عراق عبارتند: 1- سومریها و اکدیها از 4500 ق. م. تا 2300 ق. م. که بر قسمتی از عراق حکومت داشتند. 2- عیلامیون و دولت حمورابی از 2300 ق. م. تا 1800 ق. م. که در نواحی خوزستان و شوشتر و جز آن و بعدها قسمتی از عراق فعلی فرمانروائی کردند. 3- بابلیان از 1800 ق. م. تا 1300 ق. م. 4- پادشاهان فارس و سلاطین ایران و ساسانیان که حکومتشان تا 639 م. بطول انجامید. 5- خلفاءراشدین از 16 تا 40 هَ. ق. 6- امویان از 41 تا 133هَ. ق. 7- عباسیان از 132 تا 656 هَ. ق. (آل بویه و سلجوقیان). 8- ایلخانیان از 656 هَ. ق. تا 738 هَ. ق. 9- جلائریان از 738 تا 813 هَ. ق. 10- قره قوینلو و آق قوینلو از 813 تا 914 هَ. ق. 11- صفویان از 914 تا 941 هَ. ق. 12- فترت و انتقال 1033 تا 1049 هَ. ق. 13- عثمانیان از 1049 تا 1335 هَ. ق. 14- انقلاب عراق 1918 م. حکومت موقت 1920 م. (1339 هَ. ق.). عراق پس از جنگ اول جهانی مستقل شد و در تموز 1921 مجلس، ملک فیصل اول را به سلطنت برگزید و سپس غازی سلطان شد و بعد از آن فیصل دوم به سلطنت رسید، در سال 1958 حکومت فیصل واژگون شد و در کشور عراق جمهوری اعلام گردید.
وضع اقتصادی عراق: عراق از لحاظ اقتصادی سرزمین متوسطی است. رود دجله قسمتهائی از آن سرزمین را مشروب میکند و از این راه مقداری زراعت غله میشود و نخلستانهای خرما که در کرانه ٔ دجله واقع است منبع درآمدی است برای این سرزمین و قسمت مهمی از لبنیات و گوشت آنها از ناحیه ٔ کردستان تأمین میشود. منبع نفت نیز یکی از پردرآمدترین منابعی است که عراق در اختیار دارد.
آب و هوای عراق: در مناطق کوهستانی هوای معتدل و بعضی مناطق سرد و در مناطق هموار و بیابان گرم است و بطور کلی عراق را می توان از مناطق حاره بحساب آورد. هوای شمال معتدل است و جنوب حار است. (از العراق قدیماً و حدیثاً تألیف سید عبدالرزاق حسینی و معجم البلدان).


کهن

کهن. [ک ُ هََ / هَُ] (ص) مقابل نو، و با لفظ شدن مستعمل. (آنندراج). قدیم و دیرینه و فرسوده. (ناظم الاطباء). دیرینه. قدیم.مقابل نو و تازه. (فرهنگ فارسی معین). کُهُن [در قدیم]، کُهَن = کهنه. پهلوی، کهون. در اوراق مانوی (پهلوی)، قهون (کهنه). به پارتی، کفون. کردی، کَون (کهنه، پیر). (حاشیه ٔ برهان چ معین). دیرین. دیرینه. عتیق. عتیقه. قدیم. باستانی. باستان. مقابل نو وتازه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
همی دور مانی ز رسم کهن
بر اندازه باید که رانی سخن.
فردوسی.
ستیزه به جایی رساند سخن
که ویران کند خان و مان کهن.
فردوسی.
ز کشور سراسر مهان را بخواند
درم داد و گنج کهن برفشاند.
فردوسی.
هر روز نو به بزم تو خوبان ماهروی
هر سال نو به دست تو جام می کهن.
فرخی.
زمین ز مرد شود تنگ چون کهن بیشه
هوا ز گرد شود تیره چون سیه طارم.
فرخی.
فسانه ٔ کهن و کارنامه ٔ به دروغ
به کار ناید رو در دروغ رنج مبر.
فرخی.
درم هرگه که نو آید به بازار
کهن را کم شود در شهر مقدار.
(ویس و رامین).
چو عشق نو کند دیدار در دل
کهن را کم شود بازار در دل.
(ویس و رامین).
مثال داد تا کوشک کهن محمودی زاولی بیاراستند. (تاریخ بیهقی ص 366).
کهن بهتر از رنگ یاقوت و زر
همیدون می از نو کهن نیک تر.
اسدی.
دیر بماندم در این سرای کهن من
تا کهنم کرد صحبت دی و بهمن.
ناصرخسرو.
چو با من دشمن من دوستی جست
مرا زَانْدُه کهن زین گشت نو تن.
ناصرخسرو.
بر فضول است سرت هیچ نخواهی شب و روز
که نو آن بستانی کهن آن ندهی.
ناصرخسرو.
این جهان اندر میان آن جهان چون خانه ای است نو، اندر سرای کهن برآورده. (نوروزنامه، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
تن رها کن که در جهان کهن
جان شود زنده چون بمیرد تن.
سنائی.
سال نو است ساقیا نوبر سال ما تویی
می که دهی سه ساله ده کو کهن و تو نوبری.
خاقانی.
بنده سخن تازه کرد وآنچه کهن داشت شست
کآن همه خرمهره بود وین همه درّ ثمین.
خاقانی.
از فراش کهن بلات رسید
تا از این نورسیده خود چه رسد.
خاقانی.
دیده ٔ چرخ کهن بر چمن و باغ ملک
تازه تر از بخت تو سرو جوان دیده نیست.
خاقانی.
نه فرخ شد نهاد نو نهادن
ره و رسم کهن بر باد دادن.
نظامی.
جمله ٔ دنیا ز کهن تا به نو
چون گذرنده ست نیرزد به جو.
نظامی.
دانی که من آن سخن شناسم
کابیات نو از کهن شناسم.
نظامی.
گرت با کسی هست کین کهن
نژادش مکن یکسر از بیخ و بن.
نظامی.
ز مرده زنده شدن ممکن است و ممکن نیست
ز دشمنان کهن دوستان نو کردن.
(از تاریخ گزیده).
دو یار زیرک و از باده ٔ کهن دو منی
فراغتی وکتابی و گوشه ٔ چمنی.
حافظ.
با یار نو از غم کهن باید گفت
با او به زبان او سخن باید گفت
لاتفعل و افعل نکند چندان سود
چون با عجمی کن و مکن باید گفت.
؟ (از امثال و حکم ص 1342).
معمار خانه های کهن را کند خراب
تا نو نهد اساس که نو بهتر از کهن.
قاآنی.
|| پیر و سال دیده. (ناظم الاطباء). پیر. سال دیده. مقابل کودک و جوان. (فرهنگ فارسی معین). پیر. به زادبرآمده. سالخورده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
به کسری سپردند یکسر سخن
خردمند و دانندگان کهن.
فردوسی.
به سام این چنین گفت شاه کهن
که ای نامور مهتر انجمن.
فردوسی.
اگر برگشایم سراسر سخن
سر مرد نو گردد از غم کهن.
فردوسی.
شوی ناکرده چو حوران جنان باشی
نه چنان پیرزنان و کهنان باشی.
منوچهری.
شاخ انگور کهن دخترکان زاد بسی
که نه از درد بنالید و نه برزد نفسی.
منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
گفتند ما مردمانیم پیر و کهن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248).
خروشید و گفتا مرا خیرخیر
به بیغاره دشمن کهن خواند و پیر.
اسدی (از یادداشت ایضاً).
موبدان گر نوند و گر کهنند
همه از یک زبان در این سخنند.
نظامی.
روبهی و خدمت ای گرگ کهن
هیچ بر قصد خداوندی مکن.
مولوی.
چنین گفت با من وزیر کهن
تو نیز آنچه دانی بگوی و بکن.
سعدی.
بهاران که باد آورد بیدمشک
بریزد درخت کهن برگ خشک.
سعدی.
|| سابق. پیشین. پیشینه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گذشته:
چو بشنید افراسیاب این سخن
به یاد آمدش گفته های کهن.
فردوسی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
چو بشنید آیین گشسب آن سخن
به یاد آمدش گفته های کهن.
فردوسی (از یادداشت ایضاً).
چو بشنید افراسیاب این سخن
پشیمان شد از کرده های کهن.
فردوسی.
بدان انجمن شد دلی پرسخن
زبان پر ز گفتارهای کهن.
فردوسی.
گو عدل کن چنانکه همه یاد تو کنند
چونان مکن که یاد وزیر کهن کنند.
خاقانی.
|| جهاندیده. تجربه اندوخته. مجرب. گرم و سرد چشیده. شیرین و تلخ آزموده. فراز و نشیب دیده:
ز رستم چو بشنید خسرو سخن
پسندید گفتار پیر کهن.
فردوسی.
چو بیهوده آید ز قیصر سخن
بخندد بر آن نامه مرد کهن.
فردوسی.
کنون من یکی نامجویم کهن
اگر بشنوی تا بگویم سخن.
فردوسی.
به جایی رسیدی هم اندر سخن
که نوشد ز رای تو مرد کهن.
فردوسی.
جوان کینه را شاید و جنگ را
کهن پیر تدبیر و فرهنگ را.
اسدی.
شفیع انگیخت پیران کهن را
که نزد شه برند آن سروبن را.
نظامی.
سخندان پرورده پیر کهن
بیندیشد آنگه بگوید سخن.
سعدی.
|| مزمن: بیماریی کهن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه دیر پاید: اگر بوره رابا سرکه بسایند و طلی کنند، گرهای کهن ببرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و بریدن آن [بریدن شریان یافوخ]... شقیقه ٔ کهن را بازدارد و زایل گرداند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی، از یادداشت ایضاً). [چکانیدن عصاره ٔ لبلاب بزرگ اندر بینی] دردسر کهن را ببرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی، از یادداشت ایضاً). || ژنده. خَلَق. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رَث ّ. (نصاب، از یادداشت ایضاً). مندرس. (از یادداشت ایضاً): آورده اند که در مصر اقارب درویش داشت جامه های کهن به مرگ او بدریدند. (گلستان).
- کهن جامه. رجوع به همین کلمه شود.
|| کارکرده. فرسوده: کتابی کهن. (فرهنگ فارسی معین). مستعمل. || گاهی برای تعظیم چیزی نیز استعمال کنند. (از آنندراج). گاه برای تعظیم چیزی و رساندن مهارت کسی استعمال کنند: کهن دزد، کهن قصه خوان. (فرهنگ فارسی معین). || مانده. آنچه بر آن زمانی گذشته باشد:
همی بود نالان ز درد شکم
به بازارگان داد لختی درم
بدو گفت لختی پنیر کهن
ابا مغز بادام بریان بکن
که از تو پنیر کهن خواستم
زبان را به خواهش بیاراستم
چو بشنید بهرام از او این سخن
بشد زآرزویش پنیر کهن.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 صص 2150- 2151).
و از طعامهای تیز و گشاینده دور باشند چون سیر و کرسف و شراب و کنجد و پنیر کهن. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

کهن. [ک َ] (اِ) قنات، و امروز نیز در کرمان به همین معنی متداول است. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا): آنچه... در چاخویی پیدا می کرده اند ایثار می نموده اند... ناگهان کهن فرودآمده و ایشان در آن زیر مانده اند. (مزارات کرمان ص 114، از یادداشت ایضاً). رجوع به کهنگین شود.

معادل ابجد

شهرى کهن در عراق امروزى

1409

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری